سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : یکشنبه 89/12/29 | 8:36 عصر | نویسنده : ...

 

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

 

اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ رَسُولَکَ‏

 

اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ‏

 

اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی‏

 

اللَّهُمَّ لاَ تُمِتْنِی مِیتَةً جَاهِلِیَّةً وَ لاَ تُزِغْ قَلْبِی بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنِی

 

خدایا خود را به من بشناسان زیرا اگر خود را به من نشناسانی من پیامبرت را نمی شناسم

 

خدایا پیامبرت را به من بشناسان زیرا اگر پیامبرت را به من نشناسانی حجتت را نخواهم شناخت

 

خدایا حجت خود را به من بشناسان که اگر حجتت را به من نشناسانی از دینم گمراه می گردم

 

خدایا مرابه مرگ جاهلیت نمیران واز قلبم پس ازآنکه مراهدایت کردى ظلمت و گمراهى  را دور بدار

  

اللهم عجل لولیک الفرج

 

مولای من!

 

بهار را بی روی دلنشین شما لطفی نیست

 دریغ و درد از بهاران عمر که بی شما ، ای بهار جاودان بر باد




تاریخ : یکشنبه 89/11/3 | 1:10 صبح | نویسنده : ...

یازینب کبری.س

ای ساربان! ای ساربان! محمل نگهدار

آمد به منزل کاروان، منزل نگهدار

محمل مران، محمل مران، شهر دل اینجاست

این کاروان خسته دل را منزل اینجاست

اینجا بهار بی خزانِ من خزان شد

از برگْ برگ لاله هایم خون روان شد

اینجا همه دار و ندارم را گرفتند

باغ و گل و عشق و بهارم را گرفتند

اینجا به خاک افتاده بود و هست عباس

هم مشک خالی، هم علم، هم دست عباس

اینجا ز هم پیشانی اکبر جدا شد

بابا تماشا کرد و فرزندش فدا شد

اینجا ز آل الله منع آب کردند

با تیر طفل شیر را سیراب کردند

اینجا صدای العطش بیداد می کرد

بر تشنه کامان آب هم فریاد می کرد

اینجا همه از آل پیغمبر بریدند

ریحانه ی خیر البشر را سر بریدند

اینجا ستم بر عترت و بر آل گردید

قرآن به زیر دست و پا پامال گردید

اینجا به خون غلطید یک گردون ستاره

اینجا کشید از گوش، دشمنْ گوشواره

اینجا زدند آل علی را ظالمانه

شد یاس ها نیلوفری از تازیانه

اینجا چو از خانه به دوشان خانه می سوخت

دامان طفلان چون پر پروانه می سوخت

اینجا به گردون رفت دود آه زینب

حَلقِ بریده شد زیارتگاه زینب

اینجا عدو بر زخم پیغمبر نمک زد

هر برگ گل را مُهری از غصب فدک زد

اینجا زگریه ناقه ها در گِل نشستند

دُردانه های وحی در محمل نشستند

ای کربلا! گل های سرخ یاس من کو؟

ای وادی خون! اکبر و عباس من کو؟

با غنچه ی نشکفته ی پرپر چه کردی؟

با حنجر خشک علی اصغر چه کردی؟

خون جگر از دیده ام بر چهره جاریست

پیراهن آوردم به همره، یوسفم نیست

تصویر درد و داغ در آیینه دارم

چون آفتابْ آتش درون سینه دارم

خاموش و در دل گفتگو با یار دارم

در سینه داغ هیجده دلدار دارم

بعد از حسین از عمر خود آزرده بودم

ای کاش من با آن سه ساله مرده بودم

اشکم به رخ آهم به دل سوزم به سینه

بی تو چگونه من روم سوی مدینه

ای کاش چون تو پیکرم صدچاک می شد

ای کاش جسمم در کنارت خاک می شد

گیرم که زنده راه یثرب را بپویم

زهرا اگر پرسد حسینم کو چه گویم؟

بگذار تا سوز دلم مخفی بماند

این صفحه با سوز خود میثم بخواند

 






  • پنجه آفتاب
  • شرم
  • ضایعات